تابهحال جامعهی ایرانیِ کتابخوان را تصور کردهاید؟
تابهحال فکر کردهاید که اگر ما ایرانیها روزی کتابخوان شویم چه میشود؟
مثلاً چگونه میشود سرانه مطالعهمان تکانی به خودش بدهد؟
یا دانش آموزان و دانشجویان بهجای آنکه فقط کتاب درسی بخوانند و کلهشان باد کند از حفظ کردن فرمولهای غیرکاربردی، بروند به سراغ کتابهای متفرقهی موردعلاقهشان؟
تابهحال چهره شهرتان را با مردمی کتاب دوست و کتاب به دست تصور کردهاید؟
فرض کنید نشستهاید در ایستگاه اتوبوس و منتظرید تا اتوبوس بیاید، ناگهان متوجه بانویی میشوید که کنارتان نشسته و غرق خواندن آخرین کتاب «گلی ترقی» است و آنقدر با اشتیاق سطرهای کتاب را از چشم میگذراند که اصلاً متوجه آمدن اتوبوس نمیشود.
یا مثلاً در مسیر رفتن به سرکار هستید و درحالیکه هزارویک دغدغهی مدیر و همکار و اربابرجوع در ذهنتان آفتاببالانس میروند، یک تاکسی جلوی پایتان ترمز میزند، سوار تاکسی میشوید و آنقدر خوشبختید که بهجای شنیدن تحلیلهای سیاسی- اجتماعی راننده محترم که با کارشناسانهترین تحلیلها برابری نمیکند، رادیوی تاکسی روشن است و اتفاقاً در حال معرفی کتابی است که بهتازگی «نشر چشمه» منتشر کرده و ازقضا راننده محترم هم آن را خوانده و برایتان از کتاب میگوید! جالب است نه؟! در این حین مسافر پشتسری هم وارد بحث شده و درحالیکه مشغول خواندن کتاب دیگری از همین انتشارات است، نقد و نظری از کتابهای ناشر ارائه میدهد و مسافر کناردستیاش هم چیزی به آن میفزاید طوری که بعد از پیاده شدن احساس میکنید از یک نشست علمی-فرهنگی بیرون آمدهاید و وقت گرانبهایتان به هدر نرفته است.
یا فرض کنید توی مترو، همینطور که مشغول چپاندن خود در قطار هستید و از صداهای ناشی از لهولورده شدن شهروندان مستفیض میشوید و درحالیکه نیمی از کیف مبارکتان بیرون است و نیمی داخل و اتفاقاً یک عدد نارنگی رسیده در آن دارید که در میان در مبارک مترو مشغول ترکیده شدن است و تصورات نارنجی شدن محتوای کیف ازجمله کتابهایتان را در خیال میگذرانید، یکهو صدای هندسفری (به تلفظی هندزفری) مسافر کناری را میشنوید که مشغول شنیدن یک کتاب صوتی است. با سختی تمام، استراق سمع فرهنگی مینمایید تا بالاخره متوجه مکالمه موشهای کتابی میشوید با نام «چه کسی پنیر مرا برداشت؟» که دیروز دست برادر عزیز دیدهاید و چند برگی از آن را ورق زدهاید. خلاصه که چی از این بهتر! صدای خوانش کتاب با لحنی آرام و ملایم بهجای شنیدن دوبسیترین آهنگی که پردههای گوش را به پارگی فرامیخوانند.
یا مثلاً هرروز برای رفتن به دانشگاه با دوستی همقدم میشوید که اهل کتاب و کتاب خواندن است. بهاندازه موهای سرش کتاب خوانده، کتابفروشی رفته و با اهل کتاب معاشرت داشته است؛ و از خوشاقبالی شماست که تا جایی با او هم مسیرید. برایتان از نویسندگان معروف قدیم و جدید میگوید. از افتخاراتش این است که کتابهای بسیاری از نویسندگان را با امضای خودشان دارد، نشستهای کتابخوانی و شبشعر و نقد کتاب جزو برنامههای هفتگیاش است. او در نوع خود یک «از من بپرس» به تمامعیار در معرفی کتاب است و آنقدر این کار را بهخوبی انجام میدهد که هرروز با قهرمان یک داستان زندگی میکنید. از نعمت وجودی چنین دوستی این است که میتوانید با او سر نقد کتاب هم چکوچانه بزنید و مثلاً بگویید به نظر من در کتابهای مصطفی مستور نثری منحصربهفرد از نویسنده دیده میشود و این در تِم همه داستانهایش از «روی ماه خداوند را ببوس» گرفته تا «تهران در بعدازظهر» تجلی دارد ولی او بگوید به نظر من که هرکدام از آثارش سبکی متفاوت از دیگری دارند هرچند که برخی کاراکترها در ادامه هم زندگی میکنند.
تصور دیگری که باید بکنید! تصور مادری است که برای غذای روح و جسم فرزندش به یکمیزان زمان و انرژی صرف میکند. بهجای اینکه از صبح تلویزیون را روشن کند و کودکش را سرگرم برنامههای گوناگونی کند که کمتحرکی جسم و فکر فرزندش را رقم میزند، در عوض مینشیند و در کنار او آموزشهای لازم را با کتاب تمرین میکند، آداب اجتماعی را به او میآموزد و خود نیز در عمل، الگوی مناسبی برای فرزندش هست و تربیت فرزندش را بامطالعه بیشتر بهبود میبخشد.
چقدر لذت بردید از این تصورات؟ از همینهایی که کمابیش بعضی هامان از وجودشان بهرهمند و بعضیها محرومیم؟
تصوراتی که کردیم میتواند به تعداد نقشهای ما در زندگی و اجتماع، به تعداد مشاغل و پستهای ما اعم از مدیر، معلم، دوست، مادر، پدر، دانشجو، کارمند، راننده و… وجود داشته باشد، مهم این است که هرکداممان در هر نقشی که هستیم، کتاب خواندن جزء لاینفک زندگیمان باشد.
راستش را بخواهی برای اینکه روزی کتابخوان شویم از تو شروع میشود. از تویی که مسافر مترو هستی یا تویی که منتظر اتوبوس نشستهای یا تویی که سرنشین یک تاکسی هستی یا تویی که همقدم پیادهروی دوستی هستی یا تویی که کتابدار کتابخانهای هستی یا تویی که پدر فرزندی هستی یا تویی که الگوی خواهر کوچکترت هستی یا تویی که معلم دانشآموزانی هستی یا تویی که… .
به همت همهی این «تو» هاست اگر روزی کتابخوان شویم…
نویسنده: زینب سادات صندید
مشخصات استناددهی به این مقاله | |
نویسنده(ها): | زینب سادات صندید |
عنوان مقاله: | اگر روزی کتابخوان شویم… |
عنوان مجله: | کتابدار ۲.۰ – (عنوان لاتین: Kitābdār-i 2.0) |
دوره مجله(Vol): | ۲ |
شماره مجله(Issue): | ۶ |
سال(Year): | ۱۳۹۵ |
شناسه دیجیتال(DOI): | |
لینک کوتاه: | http://lib2mag.ir/7683 |
خانم صندید عالی بووووووووووووووووووووووووووود عالی
اگر بتونید همینو ادامه بدهید یعنی دنباله دار باشه فوق العاده در میاد
احسنت به قلم زیبا و ذهن خلاق شما
سپاسگزارم آقای حیدری.
ممنون از پیشنهادتون و انگیزه ای که به همه نویسنده های مجله میدید.
باسلام و عرض ادب
نوشته زیبای شما را خواندم، خیلی عالی بود خانم صندید؛
بسیار جای تفکر داره، کاش جامعه ما به آن در واقعیت عمل کند…
گوشه کتابخانه و وارد شدن به دنیای علم و دانش و آشنا شدن با اندیشه های
ژرف بزرگان و دنیای مطالعه عالمی دارد؛ سوای این عالم محسوس، به قول
استاد بدیع الزمان فروزانفر:
هر کس که در این جهان بد از روز نخست
آسایش خویش جُست و این بود درست
عاقل داند که گنج آسایش را
در کُنج کتابخانه می باید جُست
سپاس
درود بر شما
نیک خواندید.
در ادامه فرمایش شما بهتر میبینم اگر کنج کتابخانه هایمان را به بطن جامعه بیاوریم.
ممنون از انتخاب زیبای شما در شعر استاد فروزانفر.
سرافراز باشید.