همه جا سبز
این جا برگ و برگچه هایی هَست به حجمِ سبزِ اشتیاق ؛ که صبح ها بارور می شوندْ وشبها به خــواب و پرسه
در خیالِ آدمی و آدمیّتْ. از این جا که حرف می زنم ساعتهای کاری پُر ،پَر و پیمان هست ، قراردادها
پیمانی نیست . رسما” علامتِ سوالی در حین ورود به کار زده می شود و آداب و رســومش
تا انتهای کـــار رسمی ست . از کجایِ این راهِ ســــبز بنویسم که پیچ هایش
تند نیست ، مستقیمِ خالص ، بی دودِ مطـــــــلقْ که پرسمان هست
که اسمش را می گـــذارم ” اندیشه ” .این جا آبادیِاندیشه
آبــاد به خوانش ، دانش ، بیــنش وکوشــــش
قابش می گیرم سفید با روبــانی قرمزْ
این ســرایِسرتاسر سبزرا
که هستی را و معمّای هستی را
علاوه می کند و حاصل جمعش را از روزهایی که
به بطالت گذشته کسر می کندوپایه ی یک زنده گی شورانگیز را
آغاز می بخشدْ که حالضــــرب ضربانِ افکار و اذهانِ آدمیزاد در مقیاسی
خوانا به ابعادِ حافظه هستْ.که اندیشه؛اندیشه می آورد و وامدارِ طلوعِ افکاری نو به شکل
و حـالتی موزونْ تر است وَ چه قدر باید از عمر آدمی بگذرد که جلویِ فراموشی را بگیرداین بیماری
که در جهل ریشه دارد و جهالت:نامِ رسمی ترو مرجعَشْ .و چه قدر باید از عمر آدمی بگذرد که ریشه کن کندَشْ !
حـــداقل درمان ، که بیماری ها را باید درمـــان کرد ،که جان را باید بیمه کرد که اندیشــه “بیمه یِ نابِ عصرِجهالتْ” که
خواندن ، که سرودن،که نوشتن از اونوشتنْ.تنتان بیمه ی فصل ، بیــمه ی ســـال با اندیشه ی کتابْ راســـتی تا یادمان نرفته ؛
برسـانید سلاممان را به اوّلیـــن کتابِ دمِ دسـتی تان و آن پروانـــه ی نشسته رویِ شــــانه هاتانْ و لبخندِ نقش بسته روی لب هاتانْ
حقیقت
دَستم را بگـــــیر چه مــــن این راه را پیــــــموده ام وَ حقـــــیقـت را می دانَـــــم ” از بـــزرگ مــــــردی “
دســـت ِ عقلم را ترجیحا” ؛ دست ِ دلم را ! پیرمــردها دو گـــــــــوش دارَنْدو هــــزار چشم ِبیناو یــک دل با صــــــفا.باصفا را در
گُفت و شنود با هر انسانی که تجربه ی زنده گانی اش را کتاب کرده می بینَم.پیرمردها یا بهتر استْ بگویَمْ پیرسالان
سرگرمی ِ کتابی شان کمی مـــات شُده وهات نیست ؛ چون پاره های شب در خاموشی می پِلِکَد رادیوی ِ
خانه شـــــــان امّا بازِ باز است ؛ گوش دادن را باب کرده اند و شــــنیدن را.موســـیقی ِآب .
تنفّس ِ زمــــــان ِ فرّار . غلظت ِسکوتْ را پسندیده اندْ و آرامش ِ سالهای ِقبل را
که با کتــــابْ تمرین کرده بودندْ هم اکنون خواهـــانند فقط بشــــنوند و گوش
دهَنــــدجــــــوان سالان که هنوز مانده تا نیمه ی عُــــمرشان .چشم و
دلِ کــــتابی شان زنــجیر نیست رو به اوضـــاع ِ پویــــائیـــست .
اشتهای ِزایدالوصفی در خوردنْ،خریدن وخواندن ِ یار ِ خاموشِ
غار نشین دارند و در خوراک ِسفرشان ؛ این یار،
تهِ چمدانشان. مَجازالعُقَلا را نسبت می دَهَم
به برخـــی هاشان که دارند نِت را زیادی
می چَرخَنْدْ.کوچک سالان مشقِ شبشان
را به زور، منفعتِ روزهاشان
در بازی ست و هَم بازی
و لَج بازی .دنیا را دید
بزنیم ؛ بارورانه تَر :
کدام گروه نیازمندِ
دستگیریست !
کتابْ دســتِ
کدامین گروه
دست به دست
شود و باور
کردنی
تر!
انتخاب با شما !
نویسنده: مینا شاکری
مشخصات استناددهی به این مقاله | |
نویسنده(ها): | مجله ی کتابدار ۲.۰ |
عنوان مقاله: | نوشته هایی با طعم کتاب |
عنوان مجله: | کتابدار ۲.۰ – (عنوان لاتین: Kitābdār-i 2.0) |
دوره مجله(Vol): | ۲ |
شماره مجله(Issue): | ۳ |
سال(Year): | ۱۳۹۵ |
شناسه دیجیتال(DOI): | |
لینک کوتاه: | http://lib2mag.ir/4857 |
مینا جان انتشار مطلبت تو مجله تخصصی کتابداری واقعا حس خوبیه
امیدوارم قلمت همیشه خوب بچرخه و همیشه و همیشه از کتاب بنویسی این موجود نحیف دوست داشتنی:)
سلام مبینای عزیز
مداد کوچک خودمان..:)
حافظ کتاب های بی پناه..چتربان کتاب های زیر طوفان مانده..
اندیشه تان مانا بهترینم
سلام مینا جان
دست و قلم ت پر توان
در این جمله که گفته ای : فراموشی ، یک بیماری ست که در جهل ریشه دارد و جهالت : نامِ رسمی تر و مرجعَشْ.) ، کلمه ی “مرجع” بسیار عالی بر سر جای خود نشانده شده است.
درود
بنام خدا
سلام خانم شاکری
تلاش شما قابل تقدیر است و نویدی برای موفقیتتان.اگرچه خیلی با متن شما موافق نیستم اما همانگونه که در انتهای مطلب آورده اید هرفردی انتخابی دارد و نمیتوان با یک جمله همه افراد را یکسان دانست و همه را با یک دید نگاه کرد همیشه میتوان انواع انسان ها را در اقشار سنی متفاوت ، متفاوت دید و باید دیدتان را وسیعتر کنید تا چشم اندازتان همه را در دیدتان قراردهد.
موفق و سربلند باشید.
با احترام
سلام همکلاسی قدیمی
انتشار تراوش بزرگ مداد کوچکتان در اینجا را به فال نیک می گیرم.
دیرپای و شاد زی
از این نوشته ی سراسر سخت اینش به دلم نشست…
برسـانید سلاممان را به اوّلیـــن کتابِ دمِ دسـتی تان…
یاد کتابهایی افتادم که خریده ام و دارد خاک میخورد
سلام مینا جان
از اینکه اینجا هم خوندمتون خیلی خوشحال شدم.
نوشته های شما همیشه طعم خوشمزه کتابی داره.
کلمات مثل موم در دست شماست. شاید هم رقص زیبایی کلمات.
خداروشکر که آبادید به خوانش، دانش،بینش و کوشش
نوشتن از کتاب نوشتن از گوهر بی همتایی در هستی است.
وَ سلام
وَ کلامی این گونه :
سال هایی که قرار هست به تماشا بنشینیم این تماشا خانه را و لذتش را ببریم ، این سال ها طولانی باشد آمین.
از تک تکِ دوستان ، نهایت تشکر را دارم بابت کامنت های انرژی بخششان و تشکر ویژه از کسانی که به اشتراک
گزارده اند خط خطی های سیاه و سفیدمان را .
ارادتمندْ : مدادِ کوچکْ