شنیدهاید که میگویند، برخی صحنهها، واژه هاو پدیدهها خاطره ساز میشوند؟ آری درست است چراکه بوی خاک بعد بارش باران، لمس غبار روی کتابهای حافظ و سعدی در انبار خانه بیبی، تماشای جعبههای جادویی، گاهی فیلمی گاهی کارتونی، زنده میکند روح مرده کودک درون آدمی را که در کالبد جسمی سر به فلک برده و همه میپندارند بزرگشده، دیگر از او انتظار نمیرود کودکی کند، شیطنت کند، پنجره همسایه را با توپ فوتبالش بشکند و از خروسخوان تا غروب آفتاب در کوچهها لیلی بازی کند، گاهی خاله بشود و گاهی دزد و پلیس٫ خلاصه اینکه بازیگری زبده شود در پوشش تمام نقشها… آری در فراز و نشیب خاطرات ما «جودی ابت» نامی است که یادآور، ۱۶ سال زیستن دختری در یتیمخانه «جان گریر»، اولین طنز نوشته جودی که عامل آشنایی آن با جان اسمیت شده، همانکه تصویری ساخته خیال جودی بود، همانکه لنگهای دراز و کلاه و عصایش، معرف بزرگی قلبش بود، آری سرپرستی مهربان که قلب دختری با موهای قرمز را تسخیر کرد. اما جودی، دخترکی که به بیریایی و سر به هوایی شهره بود؛ و سرانجام این همان بابا لنگدراز، سایه ذهن جودی بود که قیمش گشت و جودی این دخترک یتیم راهی کالج شد، از همان ابتدای ورود به بابا لنگدراز قول داد که هرماه نامهای به وی بنویسد و از شرححالش گوید… .
نامه اول
گیرنده:جان اسمیت (بابا لنگدراز عزیز)
سلام بابا لنگدراز عزیز، شبها و روزها تلاش میکنم و درس میخوانم تا به هدف بزرگی که در تاریکی شبها در اتاق ۳۰۱ امارت «سیلگوسن» به ذهنم خطور کرده برسم. اوضاعواحوالم خوب است، گلهای رز صورتی و سکههای طلایی که برایم میفرستی دنیای کوچکم را بزرگ کرده، شبها و روزها در بین کتابها قدم میزنم، نمیدانم اما انگار دنیای من خلاصهشده در باز کردن کتابی و بوییدن ورقههای کاهی آن، روزها درس میخوانم و شبها به کتابخانه کالج میروم و تا نیمههای شب کتابهای درهم و بر هم این کتابخانه را بهظاهر سروسامان میدهم.. .علم چینش کتابهای این قفسههای سر به افلاک کشیده را نمیدانم، حتی نمیدانم در دانشگاه رشته تحصیلی که بشود سامان بخشید به فرهنگ یک ملت، به کتابخانهها وجود دارد یا نه؟ اما شبانهروزم در لابهلای این قفسهها خوش است، البته گاهی از بین قفسههای آهنین و سر به افلاک کشیده این تونل سرد و تاریک که نامش را کتابخانه نهادهاند خشخش دندانهای موشی که در حال جویدن کتاب ردهبندی ملویل دیویی است سکوت سرد فکرم را میشکند. هرروز که میگذرد عشق و علاقه من به کتاب و کتابخانه فروزانتر میشود.. .سختی هم دارد ولی وقتی میبینم نتیجه گودی چشمانم در اثر بیخوابیهایم شده مکانی آمیخته از رنگها، کتابهای رنگینی که بر اساس قد و هیکلشان، گاه پر از غرور و گاه افتاده به قفسههای رنگآمیزی شده تکیه زدهاند، کتابهای چندین و چند جلدی ردهبندی دیویی و کنگره، ترکیبهایی از نورهای زیبا که روی میزهای نخودی رنگ کتابخانه خودنمایی میکنند، خرسند میشوم از ایام. بابا لنگدراز دیگر امروز خواستن توانستن نیست، چراکه در کتابی از ناپلئون نوشته بود «دیگر خواستن، شدن است» این اولین و آخرین نامهای بود که از جودی به بابا لنگدراز ارسال شد.. .دیگر خبری از جودی نشد.. .اینک انتظار هم برای بابا لنگدراز قصه ما معنا شد.. . آری جودی، درس میخواند و زندگی میکرد و سازش، سازش با سالی با جولیا این دخترک مغرور و افادهای داستان ما… زندگی میکرد با خیالش، با خیالی که او را سوق میدهد بهسوی کتابخانه، کتاب و کتابداری… سالها میگذرد و جودی میرسد به جایگاهی که فارغالتحصیل رشته کتابداری شده، او جوان است و در جوانی مدیری لایق شده… .
نامه آخر
گیرنده: جان اسمیت (بابا لنگدراز عزیز)
کتابخانهای بزرگ در مرکز شهر پاریس با سایر منابع اطلاعاتی و ۱۰۰ کتابدار لایق از سراسر کشور، به سرپرستی جودی ابت در حال افتتاح است.. .از شما دعوت میشود در جشن افتتاحیه کتابخانه عمومی «یادبود» در ۱۵ ژانویه همین سال شرکت به عملآورید و حال میتوان گفت «آدمی زاده افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز به آن اندیشیدهای»(جروشا ابت مشهور به جودی ابت)
نویسنده: فاطمه ترابی
مشخصات استناددهی به این مقاله | |
نویسنده(ها): | فاطمه ترابی |
عنوان مقاله: | جودی ابت کتابدار میشود |
عنوان مجله: | کتابدار ۲.۰ – (عنوان لاتین: Kitābdār-i 2.0) |
دوره مجله(Vol): | ۱ |
شماره مجله(Issue): | ۴ |
سال(Year): | ۱۳۹۴ |
شناسه دیجیتال(DOI): | |
لینک کوتاه: | http://lib2mag.ir/2111 |